زندگی رو عشق است
تا شقایق هست زندگی باید کرد


به خاطر روی زیبای تو بود

که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند

به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود

که دست هیچ کس را در هم نفشردم

به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود

که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم

به خاطر دل پاک تو بود

که پاکی باران را درک نکردم

به خاطر عشق بی ریای تو بود

که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم

به خاطر صدای دلنشین تو بود

که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست

و به خاطر خود تو بود

فقط به خاطر تو

« كسب درآمد از فروتل »

دوستانتان را به يك شغل پردرآمد و آسان دعوت كنيد:

ایمیل:



تاریخ: شنبه 10 / 8 / 1390برچسب:,
ارسال توسط مینا

کودک زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن.و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد.

کودک نشنید.او فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد.

اما کودک گوش نکرد. او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا! بگذار تو را ببینم ستاره ای درخشید.

اما کودک ندید. او فریاد کشید خدایا! معجزه کن نوزادی چشم به جهان گشود.

اما کودک نفهمید.

او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت: خدایا به من دست بزن.

بگذار بدانم کجایی.خدا پایین آمد و بر سر کودک دست کشید.

اما کودک دنبال یک پروانه کرد. او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد.

   sms-jok.royablog.com شعرو متن عاشقانه

« كسب درآمد از فروتل »

دوستانتان را به يك شغل پردرآمد و آسان دعوت كنيد:

ایمیل:



تاریخ: شنبه 10 / 8 / 1390برچسب:,
ارسال توسط مینا

چه شب است يارب امشب كه ز پس سحر ندارد...

من و باز آن دعاها كه يكي اثر ندارد...

غلط است اين كه گويند به دل به دل راه دارد...

دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد

« كسب درآمد از فروتل »

دوستانتان را به يك شغل پردرآمد و آسان دعوت كنيد:

ایمیل:



تاریخ: جمعه 4 / 8 / 1390برچسب:,
ارسال توسط مینا

مادرم يك چشم نداشت. در كودكي براثر حادثه يك چشمش را ازدست داده بود. من كلاس سوم دبستان بودم و برادرم كلاس اول. براي من آنقدر قيافه مامان عادي شده بود كه در نقاشي‌هايم هم متوجه نقص عضو او نمي‌شدم و هميشه او را با دو چشم نقاشي مي‌كردم. فقط در اتوبوس يا خيابان وقتي بچه‌ها و مادر و پدرشان با تعجب به مامان نگاه مي‌كردند و پدر و مادرها كه سعي مي‌كردند سوال بچه خود را به نحوي كه مامان متوجه يا ناراحت نشود، جواب بدهند، متوجه اين موضوع مي شدم و گهگاه يادم مي‌افتاد كه مامان يك چشم ندارد. يك روز برادرم از مدرسه آمد و با ديدن مامان يك‌دفعه گريه كرد. مامان او را نوازش كرد و علت گريه‌اش را پرسيد. برادرم دفتر نقاشي را نشانش داد. مامان با ديدن دفتر بغضي كرد و سعي كرد جلوي گريه‌اش را بگيرد. مامان دفتر را گذاشت زمين و برادرم را درآغوش گرفت و بوسيد. به او گفت: فردا مي‌رود مدرسه و با معلم نقاشي صحبت مي‌ كند. برادرم اشك‌هايش را پاك كرد و دويد سمت كوچه تا با دوستانش بازي كند. مامان رفت داخل آشپزخانه. خم شدم و دفتر را برداشتم. نقاشي داداش را نگاه كردم و فرق بين دختر و پسر بودن را آن زمان فهميدم. موضوع نقاشي كشيدن چهره اعضاي خانواده بود. برادرم مامان را درحالي‌كه دست من و برادرم را دردست داشت، كشيده بود. او يك چشم مامان را نكشيده بود و آن را به صورت يك گودال سياه نقاشي كرده بود. معلم نقاشي دور چشم مامان با خودكار قرمز يك دايره بزرگ كشيده بود و زير آن نمره 10 داده بود و نوشته بود كه پسرم دقت كن هر آدمي دو چشم دارد. با ديدن نقاشي اشك‌هايم سرازير شد. از برادرم بدم آمد. رفتم آشپزخانه و مامان را كه داشت پياز سرخ مي كرد، از پشت بغل كردم. او مرا نوازش كرد. گفتم: مامان پس چرا من هميشه در نقاشي‌هايم شما را كامل نقاشي مي‌كنم. گفتم: از داداش بدم مي‌آيد و گريه كردم. مامان روي زمين زانو زد و به من نگاه كرد اشك‌هايم را پاك كرد و گفت عزيزم گريه نكن تو نبايستي از برادرت ناراحت بشو ي او يك پسر است. پسرها واقع بين‌تر از دخترها هستند؛ آنها همه چيز را آنطور كه هست مي‌بينند ولي دخترها آنطوركه دوست دارند باشد، مي‌بينند. بعد مرا بوسيد و گفت : بهتر است تو هم ياد بگيري كه ديگر نقاشي‌هايت را درست بكشي. فرداي آن روز مامان و من رفتيم به مدرسه برادرم. زنگ تفريح بود. مامان رفت اتاق مدير. خانم مدير پس از احوال‌پرسي با مامان علت آمدنش را جويا شد. مامان گفت : آمدم تا معلم نقاشي كلاس اول الف را ببينم. خانم مدير پرسيد : مشكلي پيش آمده ؟ مامان گفت: نه همينطوري. همه معلم‌هاي پسرم را مي‌شناسم جز معلم نقاشي؛ آمدم كه ايشان را هم ملاقات كنم. خانم مدير مامان را بردند داخل اتاقي كه معلم‌ها نشسته بودند. خانم مدير اشاره كرد به خانم جوان و زيبايي و گفت: ايشان معلم نقاشي پسرتان هستند. به معلم نقاشي هم گفت: ايشان مادر دانش آموز ج-ا كلاس اول الف هستند. مامان دستش را به سوي خانم نقاشي دراز كرد. معلم نقاشي كه هنگام واردشدن ما درحال نوشيدن چاي بود، بلند شد و سرفه‌اي كرد و با مامان دست داد. لحظاتي مامان و خانم نقاشي به يكديگر نگاه كردند. مامان گفت: از ملاقات شما بسيار خوشوقتم. معلم نقاشي گفت: من هم همينطور خانم. مامان با بقيه معلم‌هايي كه مي‌شناخت هم احوال‌پرسي كرد و از اينكه مزاحم وقت استراحت آنها شده بود، عذرخواهي و از همه خداحافظي كرد و خارج شديم. معلم نقاشي دنبال مامان از اتاق خارج شد و درحاليكه صدايش مي لرزيد گفت: خانم من نميدانستم... مامان حرفش را قطع كرد و گفت : خواهش ميكنم خانم بفرماييد چايتان سرد مي شود. معلم نقاشي يك قدم نزديكتر آمد و خواست چيزي بگويد كه مامان گفت: فكر مي‌كنم نمره 10 براي واقع‌بيني يك كودك خيلي كم است . اينطور نيست؟ معلم نقاشي گفت: بله حق با شماست. خانم نقاشي بازهم دستش را دراز كرد و اين بار با دودست دست هاي مامان را فشار داد. مامان از خانم مدير هم خداحافظي كرد.

آن روز عصر برادرم خندان درحالي‌كه داخل راهروي خانه لي‌‌لي مي‌كرد، آمد و تا مامان را ديد دفتر نقاشي را بازكرد و نمره‌اش را نشان داد. معلم نقاشي روي نمره قبلي خط كشيده بود و نمره 20 جايش نوشته بود. داداش خيلي خوشحال بود و گفت : خانم گفت دفترت را بده فكر كنم ديروز اشتباه كردم بعد هم 20 داد. مامان هم لبخندي زد و او را بوسيد و گفت : بله نقاشي پسر من عاليه! و طوري كه داداش متوجه نشود به من چشمك زد و گفت: مگه نه؟ من هم گفتم : آره خيلي خوب كشيده ، اما صدايم لرزيد و نتوانستم جلوي گريه‌ام را بگيرم. داداش گفت : چرا گريه مي‌كني؟ گفتم آخه من يه دخترم

« كسب درآمد از فروتل »

دوستانتان را به يك شغل پردرآمد و آسان دعوت كنيد:

ایمیل:



تاریخ: شنبه 3 / 8 / 1390برچسب:,
ارسال توسط مینا

بین آدم ها

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزه

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به خاطر پروانه ها نمی میرد

تب غرور چه بالاست بین آدمها

و از صدای شکستن کسی نمی شکند

چه قدر سردی و غوغاست بین آدمها

میدان کوچه دل ها فقط زمستانست

هجوم ممتد سرماست بین آدمها

ز مهربانی دل ها دگر سراغی نیست

چه قدر قحطی رویاست بین آدمها

کسی به نیست دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

و حال آینه را هیچ کسی نمی پرسد

همیشه غرق مداراست بین آدمها

غریب گشتن احساس درد سنگینی ست

و زندگی چه غم افزاست بین آدمها

مگر که کلبه دل ها چه قدر جا دارد

چه قدر راز و معماست بین آدمها

چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل

و اهل عشق چه رسواست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

میان این همه گلهای ساکن اینجا

چه قدر پونه شکیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

و کاش صبح ببینم که باز مثل قدیم

نیاز و مهر و تمناست بین آدمها

بهار کردن دل ها چه کار دشواریست

و عمر شوق چه کوتاست بین آدمها

میان تک تک لبخندها غمی سرخ ست

و غم به وسعت یلداست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها


 

« كسب درآمد از فروتل »

دوستانتان را به يك شغل پردرآمد و آسان دعوت كنيد:

ایمیل:



تاریخ: پنج شنبه 28 / 7 / 1390برچسب:,
ارسال توسط مینا

« كسب درآمد از فروتل »

دوستانتان را به يك شغل پردرآمد و آسان دعوت كنيد:

ایمیل:



تاریخ: شنبه 19 / 7 / 1390برچسب:,
ارسال توسط مینا
مدت ها پیش کشاورز فقیری برای پیداکردن غذا یا شکاری به دل جنگل رفت .هنوز مسیر زیادی را طی نکرده بود که صدای فریاد کمکی به گوشش رسید.او صدا را دنبال کرد تا به منبع آن رسید و دید که پسر بچه ای در باتلاقی افتاد و آهسته و آرام به سمت پایین می رود .آن پسربچه به شدت وحشت زده بود و با چشمانش به کشاورز التماس می کرد تا جانش را نجات دهد.کشاورز با هزار بدبختی با به خطر انداختن جان خودش بالاخره موفق شد پسرک را از مرگ حتمی و تدریجی نجات دهد و او را از باتلاق بیرون بکشد....
فردای آن روز وقتی که کشاورز روی روی زمینش مشغول کار بود،کالسکه سلطنتی مجللی در کنار نرده های ورودی زمین کشاورز ایستاد .دو سرباز از آن پیاده شدند و در را برای آقای قد بلندی که لباس های اشرافی بر تن داشت ،بازکردند.زمانی که آن مرد با لباس های گران قیمتی که برتن داشت پایین آمد ،خود را پدر پسری که کشاورز روز گذشته او را از مرگ نجات داده بود،معرفی کرد.اوبه کشاورز گفت که می خواهد این محبتش را جبران کند وحاضر است در عوض کار بزرگی که او انجام داده،هرچه بخواهد به او بدهد .
کشاورز با مناعت طبعی که داشت به مرد ثروتمند گفت که او این کار را برای رضای خدا وبه خاطر انسانیت انجام داده و هیچ چشم داشتی در مقابل آن ندارد.در همین موقع پسرکشاورز از ساختمان وسط زمین بیرون آمد.مرد ثروتمند که متوجه شد کشاورز پسرس هم سن وسال پسر خودش دارد ،به پیرمردگفت که می خواهد یک معامله با او بکند.مردثروتمند گفت حال که تو پسرم را نجات دادی ،من هم پسر تو را مثل پسر خودم می دانم .پس اجازه بده هزینه تحصیل او را در بهترین مدارس ودانشگاهها بپردازم .کشاورز موافقت کرد وپسرش پس از چند سال از دانشگاه علوم پزشکی لندن فارغ التحصیل شد وبه خاطر کشف یکی از بزرگ ترین ومهم ترین داروهای نجات بخش جهان که پنی سیلین بود،به عنوان یک دانشمند مشهور شناخته شد .آن پسر کسی نبود جز الکساندر فلیمینگ .
چندسال گذشت .دست بر قضا پسر مرد ثروتمند به بیماری لاعلاجی مبتلا شد و این بار الکساندر،پسر کشاورز که امروز یک دانشمند برجسته بود با داروی جدیدش بار دیگر جان آن پسر را نجات داد .
جالب است بدانید که آن مرد ثروتمند و نجیب زاده کسی نبود جز لردراندلف چرچیل و پسرش هم کسی نبود جز وینستون چرچیل

« كسب درآمد از فروتل »

دوستانتان را به يك شغل پردرآمد و آسان دعوت كنيد:

ایمیل:



تاریخ: یک شنبه 15 / 7 / 1390برچسب:,
ارسال توسط مینا

یک نصیحت: مواظب خودت باش!

یک خواهش: اصلاً عوض نشو!

یک آرزو: فراموشم نکن!

یک دروغ: تورو دوست ‏ندارم!!،

 یک حقیقت: دلم برات تنگ شده

    

« كسب درآمد از فروتل »

دوستانتان را به يك شغل پردرآمد و آسان دعوت كنيد:

ایمیل:



تاریخ: جمعه 13 / 7 / 1390برچسب:,
ارسال توسط مینا

اگه کسی می گه که برای تو می میره دروغ میگه!!!

حقیقت رو کسی میگه که برای تو زندگی می کنه

« كسب درآمد از فروتل »

دوستانتان را به يك شغل پردرآمد و آسان دعوت كنيد:

ایمیل:



تاریخ: شنبه 12 / 7 / 1390برچسب:,
ارسال توسط مینا

وفای شمع را نازم که بعد از سوختن به صد خاکستری در دامن پروانه میریزد

 نه چون انسان که بعد از رفتن همدم گل عشقش درون دامن بیگانه میریزد

« كسب درآمد از فروتل »

دوستانتان را به يك شغل پردرآمد و آسان دعوت كنيد:

ایمیل:



تاریخ: شنبه 12 / 7 / 1390برچسب:,
ارسال توسط مینا
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 21
بازدید ماه : 1091
بازدید کل : 236957
تعداد مطالب : 239
تعداد نظرات : 209
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


كد تصوير تصادفی

دريافت كد بازی آنلاين تصادفی

Best Cod Music

آيکـُن هاي ِ دختره